سکو عاشقی

شعر جاودانه

سکو عاشقی

شعر جاودانه





تو در من فُرو ریختی
همه ی دکترها گفتند
ستون فقرات !

تقدیر مشت اش را
باز نمی کند
و من می لرزم
از ماه چشم می گیرم
چه بی موقع رسید به پنجره ی اتاق
حالا که هیچ کس نیست!
حالا که این تخت
برای من هم بزرگ است !
از درز این شعرها
سوز می وزد
می لرزم
و به پاهایم فکر می کنم
که با تو 
از من رفتند .. 
---
سیدمحمد مرکبیان

http://mohamad.persianblog.ir/

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد