سَرمای ِ طاقَت فَرسای ِ دوری ِ یاد هایِ زِندِگی کِه میگذَرَد کبوتری از دور بال می گشاید خنده هایم را .. اشک هایم ... بغض هایم ...ملامتی است که آتش می گیرد سر نگونی ام را کودکی دوری ِ ریل است که دست می تکاند !عزم زمین خوردن هاست که جزم شده و فساد ِ لبخند های مسموم آویزان ...کسی دار ِ لحظه هاست انتظارش کسی را باران
و کسی را مترسک پینه بسته ای روی شانه اش کلاغ .. گوشه ی باغ خدا باران است که هدیه می دهد چشم ها را خورشید نه ماهه نوزاد ِ آسمان است و دوردست ها گره می خورد طوفان ها ..
کسی هرگز نمیداند !
چه سازی می زند فردا ...
چه میدانی تو از امروز
چه میدانم من از فردا ...
همین یک لحظه را دریاب
که فردا میشویم
تنهای تنها
حال عجیبی داره وبت
نظرت در مورد تبادل لینک چیه؟
مرسی اومدی بازم بهم سر بزن
در ضمن لینک شد